شاعر: م. سحر (محمد جلالی چیمه)
م. سحر شاعری تبعیدی است که سالها در پاریس زندگی کرده و یکی از صریحترین صداهای ادبیات معاصر فارسی بهحساب میآید. او با زبانی گزنده و انتقادآمیز سرودههای خود را درباره زوال ارزشهای اجتماعی، سکوت و بیحسی جامعه و دخالت دین در سیاست سروده است. شعرهای او مانند فریادی شاعرانه از غربت بیصدایی و امید به آزادی هستند .
این شعر هشدارآمیزیست دربارهٔ خطر سکوتِ جمعی: وقتی جامعه خوابند و دین بهسان بیهوشی ذهن را تسخیر کرده، ایران فرو میرود، مگر آنکه از جان و دل برخیزیم
خموشید، خموشید،
خموشی دمِ مرگست!
تا اهلِ ایران اینچنین خواب و خموشند
ایران، فروشی نیست، امّا میفروشند
افیونِ دینْشان بُرده تا آنسوی مُردار
نَشْگِفت اگر عاری ز رای و عقل و هوشند
سِحر ِخرافات آنچنانشان کرده مدهوش
کاینگونه مجذوبانِ مُشتی لاشولوشند
با نعمۀ جان و خِرَد بیگانه، اما
رَپ راپۀ طبلِ جهالت را به گوشند
تا گشت ملّت، اُمّت و ایران غنیمت
دزدانِ عبازربَفت و مردم ژندهپوشند
قبرِ پدرشان نیز خواهد شد به تاراج
تا پیشِ دزدان همچو پیشِ گربه موشند
ایران نخواهد شد رها تا بر نخیزند
وز جان و دل، در راهِ آزادی نکوشند!

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.