بچهها آخرین باری که تو این مملکت یه خبر خوشحالکننده شنیدید چی بوده؟
بچهها آخرین باری که تو این مملکت یه خبر خوشحالکننده شنیدید چی بوده؟ من هر چی فکر میکنم برمیگرده به سال ۱۹۹۸ که رفتیم جام جهانی.
انگار سالهاست که خوشحالی از تقویم این سرزمین حذف شده. مردم با چشمهای خسته و دلهای پر از درد از کنار هم میگذرند، بیآنکه خبری امیدشان را روشن کند. نه از لبخند صادقانهی مسئولان خبری هست، نه از تصمیمی که زندگی را آسانتر کند. رسانهها پر از فریاد و دروغاند، و شادی واقعی در میان اخبار خشک و تکراری گم شده است.
ما مردمی هستیم که یاد گرفتهایم به جای شادی، فقط دوام بیاوریم. از تحقیر و بیعدالتی عبور میکنیم، چون باور کردهایم هیچ چیز تغییر نمیکند. بیاعتمادی مثل زهر در رگهای جامعه جریان دارد و هر بار که وعدهای داده میشود، میدانیم پشتش چیزی جز ریا نیست.
روزگاری نهچندان دور، همین مردم در خیابان برای یک پیروزی ورزشی، برای یک لبخند کوچک، برای یک امید ساده فریاد میزدند. اما امروز فریادها خاموش شدهاند. شادی، چیزی شبیه رؤیا شده؛ گویی مردم از یاد بردهاند چطور باید برایش بجنگند.
اما همه چیز هنوز تمام نشده است. هنوز هم در گوشه و کنار این کشور آدمهایی هستند که تلاش میکنند، بدون تریبون، بدون بودجه، اما با دل و وجدان. معلمی که بیحقوق تدریس میکند تا آیندهای روشنتر بسازد؛ پزشکی که میان کمبود دارو باز هم امید میدهد؛ مادری که با تمام سختیها، بچهاش را به مدرسه میفرستد و باور دارد روزی این چرخه میشکند.
شاید خبر خوشحالکنندهی واقعی همین باشد — که هنوز انسانیت زنده است. هنوز آدمهایی هستند که از دروغ خسته نشدهاند و در دل تاریکی دنبال روشنایی میگردند.
تغییر از همین لحظه شروع میشود: از این که نخواهیم بیتفاوت باشیم، از این که خشم و درد را به سکوت تبدیل نکنیم. جامعهای که برای شادی مبارزه نکند، کمکم حتی درد را هم فراموش میکند.
ما نباید اجازه دهیم که بیحسی جای آرزو را بگیرد. هرچند خبر خوشحالکنندهای نیست، اما همین که هنوز میپرسیم «آخرین بار کی خوشحال شدیم؟» یعنی هنوز زندهایم، هنوز امیدی در ته دلمان مانده. امید به روزی که دوباره از ته دل بخندیم — نه از سر تمسخر، بلکه از شادی واقعیِ رهایی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.