اگر میخواهید غیرقانونی به بریتانیا بروید، این مطلب برای شماست
فرقی ندارد اهل کدام کشورهستید، همگی برابرید. برابر در رنج و آوارگی دنیای پناهجویی و مهاجرت پشت مرز فرانسه و بریتانیا. آخرین باری که برا ...منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
You must be logged into the site to view this content.
منبع: هرانا
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
منبع: ایرانوایر
خودسوزی جوان دکهدار
حادثهٔ تلخ، تکاندهنده و عمیقاً معنادارِ خودسوزی جوان دکهداری که اخیراً به خبر اول جامعه تبدیل شد نه تنها یک فاجعهٔ فردی، بلکه آیینهای از فروپاشی ساختاری، ناکارآمدی حاکمیتی و بحرانهای گستردهٔ اجتماعی است که طی دههها بر زندگی مردم سایه انداختهاند. چنین رخدادی در هیچ جامعهٔ سالم و حکمرانیِ مسئولیتپذیری اتفاق نمیافتد، یا اگر رخ دهد به دلیل حساسیت شدید افکار عمومی بلافاصله به اعتراضات گسترده، پاسخگویی مسئولان و اصلاحات فوری منجر میشود، اما در ایرانِ امروز این اتفاق نهتنها نشانهٔ وضعیت بحرانی مردم است، بلکه نشانهٔ عادیشدن درد، سقوط امید و بیحسی جمعیِ ناشی از سالها سرکوب و ناکارآمدی حکومتی است. جوان دکهداری که تنها داراییاش یک دکهٔ کوچک بود، در برابر چشمان مردم خود را به آتش کشید، و این عمل نه محصول یک هیجان لحظهای، بلکه نتیجهٔ سالها فشار روانی، تحقیر، بیپناهی و نابودی تدریجی کرامت انسانی بود، کرامتی که براساس قانون، فرهنگ و اخلاق باید از سوی حکومت حفظ شود، اما سالهاست که زیر چرخهای بیتفاوتی و سیاستهای نادرست له شده است. افسردگی این جوان یک مسئلهٔ فردی نبود، بلکه نشانهای از افسردگیِ ساختاری جامعهای است که امید را از مردم گرفته، آینده را مبهم کرده، شغل پایدار را نابود کرده، صدای اعتراض را خاموش کرده و هر روز با تصمیمهای غیرکارشناسی فشار روانی و اقتصادی را بیشتر کرده است. افراد در چنین وضعیتی تنها به دلیل مشکلات مالی دچار فروپاشی نمیشوند، بلکه ترکیب فقر، تحقیر، بیعدالتی، ناامنی شغلی، تهدید دائمی جمعآوریِ محل کسب و نبود یک نظام حمایتیِ انسانی باعث میشود فرد احساس کند وجودش ارزشی ندارد و زندگیکردن از مُردن سختتر شده است. از سوی دیگر، حکومت با عملکردی که بر پایهٔ اولویتدادن به قدرت بهجای رفاه مردم است، زیرساختهای امید را نابود کرده و جامعه را وارد مرحلهٔ مزمن «افسردگی جمعی» کرده است، افسردگیای که در علم جامعهشناسی بهعنوان نشانهای از فرسایش اعتماد عمومی، بیقدرتی اجتماعی و شروع فروپاشی سرمایهٔ اجتماعی شناخته میشود. در بسیاری از کشورها، خودسوزی یک شهروند ــ مخصوصاً شهروندی از طبقات آسیبپذیر ــ به موجی از اعتراضات، فشار رسانهای، پاسخگویی حکومتی، کنارهگیری مقامات و حتی شورشهای اجتماعی گسترده منجر میشود، زیرا چنین عملی بالاترین سطح اعتراض انسانی و نمادین است. نمونهٔ مشهور آن تونس بود که خودسوزی یک دستفروش جرقهٔ انقلاب شد، در کشورهای اروپایی نیز اگر چنین اتفاقی رخ دهد پارلمانها جلسهٔ فوقالعاده تشکیل میدهند، وزرا پاسخگو میشوند، رسانهها بدون سانسور به موضوع میپردازند و افکار عمومی تا رسیدن به نتیجه از پا نمینشینند، اما اینکه در ایران چنین فاجعهای رخ میدهد و حکومت بهجای پاسخگویی و اصلاح، یا سکوت میکند یا مسئله را کوچک جلوه میدهد، نشان میدهد ساختار قدرت نسبت به درد مردم بیحس شده و فاصلهای عمیق میان حکومت و جامعه ایجاد شده است. از نگاه جامعهشناسیِ سیاسی، خودسوزی نماد شکست حاکمیت است، شکست در انجام وظایف بنیادی خود مانند توزیع عادلانهٔ منابع، حمایت از اقشار ضعیف، تأمین امنیت روانی و شغلی، فراهمکردن فرصتهای برابر و حفظ کرامت انسان. حکومتی که بهجای حمایت از کوچکترین کسبوکارها آنها را مورد فشار، تهدید، جریمه و برخورد تحقیرآمیز قرار میدهد، عملاً مردم را از مسیر زندگی سالم به پرتگاههای روانی هدایت میکند. جوان دکهدار سالها با ترس از جمعآوری دکه، جریمههای غیرمنصفانه، تهدید مأموران، فشار اجاره، گرانی و نبود ثبات شغلی جنگیده بود؛ فشارهایی که نه تنها حل نشده بودند، بلکه با سیاستهای غلط بیشتر و بیشتر شده بودند. از نگاه روانشناسی اجتماعی، انسان هنگامی دست به خودسوزی میزند که «احساس بیقدرتی مطلق» و «ناامیدی نسبت به هرگونه تغییر» بر ذهن او غلبه کرده باشد. این دو احساس زمانی شکل میگیرند که ساختارهای حکومتی، نهتنها صدای او را نمیشنوند، بلکه مسیر اعتراض آرام و قانونی را نیز مسدود کردهاند؛ و در ایران دقیقاً همین اتفاق افتاده است. شهروند وقتی با ظلم روبهرو میشود، باید بتواند به قانون، نهادهای نظارتی، رسانههای آزاد و نمایندگان واقعی مردم مراجعه کند، اما وقتی همهٔ این مسیرها یا بیاثر شدهاند یا سرکوب، فرد به نقطهای میرسد که احساس میکند تنها راهی که دارد «فریاد با آتش» است. حکومت سالهاست که بهجای اصلاح ساختاری و حمایت از مردم، با سرکوب اعتراضات، محدودکردن آزادی بیان، بیتوجهی به کارشناسان، تصمیمگیریهای ناپخته و سیاستهای ناسازگار با زندگی واقعی مردم وضعیت را بدتر کرده است. نتیجهٔ طبیعی این فرآیند، افزایش خودکشی، اعتیاد، مهاجرت، فروپاشی خانوادهها و رفتارهای اعتراضی خطرناک مانند خودسوزی است. در علم جامعهشناسی، این وضعیت «فروپاشی اعتماد نهادی» نام دارد؛ حالتی که در آن مردم نه به حکومت اعتماد دارند، نه به قانون، نه به آینده و نه حتی به توان زندگیکردن در این ساختار، و در چنین شرایطی هر جرقهای میتواند تبدیل به بحران اجتماعی شود. از نظر اقتصادی نیز حکومت با سیاستهای غلطی که مبتنی بر رانت، فساد، نابرابری، بیثباتی بازار، تورم مزمن و نبود حمایتهای واقعی است، شرایطی ایجاد کرده که طبقات متوسط به پایین هر روز کوچکتر میشوند و طبقات فرودست به وضعیت خطرناک «فقر مزمن» نزدیکتر. در چنین شرایطی، امنیت شغلی معنایی ندارد، پسانداز وجود ندارد، آینده تاریک است و زندگی تبدیل به یک مبارزهٔ بیپایان برای بقا میشود؛ مبارزهای که بسیاری از مردم از آن خسته شدهاند. حادثهٔ خودسوزی جوان دکهدار باید برای حکومت یک هشدار جدی باشد، هشداری که اگر شنیده نشود، به بحرانهای بزرگتر منتهی خواهد شد، زیرا جامعه نمیتواند تا ابد فشار، بیعدالتی، تحقیر و فقر را تحمل کند. در هر کشور دیگری، چنین فاجعهای آغازگر یک موج عظیم مطالبهگری و تغییر میشد، اما در ایران مردم میان خشم، ترس، افسردگی و ناامیدی گرفتار شدهاند. مردم میدانند که حاکمیت نه گوش شنوا دارد، نه ارادهٔ اصلاح و نه سازوکاری که دردشان را بفهمد، و همین واقعیت است که جامعه را به سمت انفجارهای ناگهانی سوق میدهد. خودسوزی این جوان تنها مرگ یک انسان نبود، بلکه مرگ بخشی از وجدان جمعی بود؛ مرگ امید، مرگ اعتماد و مرگ احساس تعلق به ساختاری که مردم باید به آن تکیه کنند، اما سالهاست که مقابل مردم ایستاده است. این حادثه نهتنها باید تحلیل شود، بلکه باید نقطهٔ آغاز پرسشی عمیق باشد: تا کِی مردم باید هزینهٔ بیکفایتی و بیمسئولیتی حکومت را با جان خود بپردازند؟ و تا کِی حکومت میتواند وانمود کند که فاجعهای رخ نداده است؟ حلقهٔ فشار اجتماعی به مرحلهای رسیده که ادامهٔ این وضعیت، زمینهساز بحرانهای بزرگتر خواهد شد. اگر ساختار قدرت بهجای سرکوب، انکار و بیتفاوتی، به اصلاحات واقعی، پاسخگویی، شفافیت و بازگرداندن کرامت مردم روی نیاورد، چنین فجایعی نهتنها تکرار خواهند شد، بلکه در نقطهای به انفجار اجتماعی منتهی میشوند؛ انفجاری که در بسیاری از کشورهای دیگر با یک خودسوزی آغاز شده است. این حقیقت را هیچکس نمیتواند نادیده بگیرد.
آقای رییسجمهور میدانید چرا ژاپن، ژاپن شد و ایران به قهقرا رفت؟ مسعود پزشکیان، رییسجمهور ایران، روز پنجشنبه ۱۳آذر۱۴۰۴، در دیدار فعالان ...